میخوام آخرین جمله هام رو واست تو تمام پل های ارتباطیمون بنویسم. آخرین جمله ها، این جمله ها رو زمانی واست مینویسم که بعد از چند ساعت دیوونگی آروم شدم و کاملا در سلامت عقل و منطق میخوام بنویسم. لطفا بعد از اینکه خوندی هیچ جوابی نده چون دیگه جوابی نمیدم.
تو به من خیانت کردی
چراشو نمیدونم، ولی بهم خیانت کردی، با حرفات با کارات روح و روانم رو ازم گرفتی و خیلی راحت بهم گفتی از بدجنسیت بوده.
من هر کاری میتونستم برای آرامش تو کردم، خیلی خودمو تغییر دادم، منتی هم نیست چون آرامشت واسم خیلی مهم بود، اینجوری خودم هم آرامش داشتم.
ولی تو دقیقا از نقطه ضعفای من استفاده کردی که منو به این روز بکشونی.
حرفایی زدی بهم که تا آخر عمرم باهام میمونه.
انقد با روحم بازی کردی که الان نمیتونم تشخیص بدم بهم تا حالا خیانت کردی یا نه، ولی اون ذهنم که نمیدونم بیماره یا نه میگه کردی.
میدونی راجع به کدوم حرفات دارم مینویسم.
شک رو توی من به وجود آوردی جوری که به هیچ زن دیگه ای نمیتونم اعتماد کنم. باورت میشه که تو این کارو با من کردی؟ من هنوز باورم نمیشه
من از اینکه اینور اونور دنبالت باشم و هزار تا فکر و خیال کنم خسته شدم، خودت اینکارو باهام کردی
هنوز باورم نمیشه که منو به کیا ترجیح دادی.
 تو این کارو با من کردی.
تو اینکارو واسه کسایی کردی که بودن مثل من آرزوشونه و این واسه من خیلی دردناکه که به کیا فروخته شدم، به کسایی که هیچ وقت در حد و اندازه من نبودن. یکم فکر کنی همه چیز یادت میاد.
چی کم گذاشتم واست که بعضی حرفا رو شنیدم ازت؟
غیر از این بود که هر چی گفتی گفتم چشم؟
غیر از این بود که نمیذاشتم آب تو دلت ت بخوره؟
بعضی حرفا فقط دل آدمو نمیشه، با روان آدم بازی میکنه. دل و روح اگه زخم بخورن با هیچی درست نمیشن.
انقدی اذیتم کردی که این حرفا رو با اشکام بنویسم و رهات کنم تو این دنیای کثیف.
پیش خودم میگم مگه میشه این حرفا رو بشنوم.
غرورم دیگه به منه آشغاله بی مصرف اجازه نمیده دوسِت داشته باشم.
عادت نداشتم تاریخ مصرف داشته باشم. هنوزم این عادت باهامه. حس کنم با کوچیکتر از خودم دارم مقایسه میشم محل رو ترک میکنم. حس کنم جایی که هستم لیاقت منو نداره اونجا رو ترک میکنم. عذاب میکشم ولی ترک میکنم. من اندازه تو قوی نیستم.
 چیزایی شنیدم که با روانم بازی شده. بد جور باهام بازی شده. ولی ناراحت نیستم، لیاقت دوست داشتنم رو نداشتی. بعضی وقتا با خودم اینو میگفتم ولی میتونستم خودمو قانع کنم که دارم خیال بافی میکنم. دیگه نمیتونم خودمو قانع کنم.
میدونم بهم خیانت میکنی
خیلی دردناکه این حرفا رو زدن ولی ترجیح میدم بگم چون اگه نگم سرطان میشه. شایدم شده. تو خودم این غده رو حس میکنم.
من برات خیلی فراتر از حد خودم تو همه چیز گذاشتم، منتی نیست، چون دوسِت داشتم.
ولی الان حس میکنم بهم نگاه ابزاری شده.
زبون بعضی وقتا زخمایی به روح و جسم میزنه که با هیچی التیام پیدا نمیکنه. من این زخم رو خوردم، منی که خیلی دوسِت داشتم. منی که اندازه تو قوی نبودم
دیگه دوسِت ندارم. 
میخوام تنهات بذارم وسط جماعتی که لیاقتت در حدشونه.
از هیچ جا پاکت نمیکنم فقط از قلبم پاکت کردم. پاکت میکنم ولی جاش میمونه.
همین امشب، همین الان که ساعت ۴ و نیمه صبح یکشنبه دوم فروردین ۹۹ هست.
ناراحتی هم ازت ندارم به جونه عزیز ترین ادمای دور و برم.
اگر قراره ببخشم و حقم بخشنیدنته بابت حسی که بهت داشتم و لیاقتت نبود میبخشمت.
اگه قراره ببخشم واسه این زخمایی که به تن و روحم زدی میبخشمت.
میبخشم ولی تا آخر عمرم فراموش نمیکنم که ارزون فروخته شدم حتی به حرف.
کیفیتم هر جور بود اول تو برام تو اولویت بودی وقتی پیشم بودی، اول اجازه رو از تو میگرفتم واسه اون حس لعنتی که حالم از خودم بابتش بهم میخوره.
لطفا جواب نده، میدونم هر چی گفتم ساخته ذهنیه که تو بیمارش کردی. ولی میدونم همش داری بهم خیانت میکنی.
دیگه نمیخوام جلوت رو بگیرم. آزادی، رهایی، برو دنبال کسایی که کیفیت لازم رو دارن.
برو ببینم کدومشون میتونن حسی که بهت داشتم رو داشته باشن.
دیگه نخواه که دوسِت داشته باشم چون دروغ نمیتونم بهت بگم. دروغی که خیلی راحت بهم میگی رو نمیتونم بهت بگم. به خودمم نمیتونم بگم
همه حرفامو پس میگیرم. دیگه هیچی ندارم تو دلم.
لعنت بهت که اینکارو با ذهن من کردی.
لعنت به من که به اینجا رسوندمت تو ذهنی که تو مریضش کردی.

دیدار به جهنم

 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

راحیل دیبا لنزیرو - دنیایی به وسعت عکاسی Programmer | اطلاعاتی مربوط به فضای مجازی صدای باران ماله موتوری بتن - Power Trowel ایده ساز شیــــل